سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نمی دونم چرا هرکسی رو که دوست دارم، بعد یه مدت یه تیزی برمیداره و، شروع می کنه به خط انداختن روی قلبم.
نه اون قدر عمیق که کار رو تموم کنه، نه اونقدر سطحی که فقط یه خراش کوچیک از خودش به جا بذاره.
انگار تیزی رو میگیره دستش و، با دقت، جوری خط میندازه که تک تک عصب های بدنم، بتونه درد رو حس کنه.
اولی.. دومی... سومی... و این آخر، چهارمی. میگن خان هفتم سخت ترین خانه. خوبه این آخریه. خوشحالم که این آخریه.
آخریه که بعدش، تموم میشه. که دیگه چیزی از قلبم و دوست داشتن هام نمی مونه. خوشحالم که آخریه.

 

کاش حواسمون به دلِ اونایی که دوستمون دارن هم بود.

چرا یادت میره که هنوز... عا شـِ قـِ تـَم ...

این ... آخرین ... دیداره که ... باید ... فراموشش ..... کنم .

در گوشی:  این دفعه، به هیچکی نگفتم که، دارم درد میکشم.