سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نمی دونم چرا هرکسی رو که دوست دارم، بعد یه مدت یه تیزی برمیداره و، شروع می کنه به خط انداختن روی قلبم.
نه اون قدر عمیق که کار رو تموم کنه، نه اونقدر سطحی که فقط یه خراش کوچیک از خودش به جا بذاره.
انگار تیزی رو میگیره دستش و، با دقت، جوری خط میندازه که تک تک عصب های بدنم، بتونه درد رو حس کنه.
اولی.. دومی... سومی... و این آخر، چهارمی. میگن خان هفتم سخت ترین خانه. خوبه این آخریه. خوشحالم که این آخریه.
آخریه که بعدش، تموم میشه. که دیگه چیزی از قلبم و دوست داشتن هام نمی مونه. خوشحالم که آخریه.

 

کاش حواسمون به دلِ اونایی که دوستمون دارن هم بود.

چرا یادت میره که هنوز... عا شـِ قـِ تـَم ...

این ... آخرین ... دیداره که ... باید ... فراموشش ..... کنم .

در گوشی:  این دفعه، به هیچکی نگفتم که، دارم درد میکشم.



حتما واسه بیشترمون پیش اومده که توی یه دوره ای از زندگیمون،
کلـــــی آدم در اطرافمون داشته باشیم و درعین حال حس کنیم که چقدر تنها و دور از همه ایم.
که چقدر دلمون به هیچ کدوم از این آدما نزدیک نیست یا این که چقد دلمون به هیچکی خوش نیست.
الان من توی اون دوران از زندگیم دارم دست و پا میزنم.

نمیدونم چرا توی اطرافیانم می بینم که همین که ازدواج کردن و زندگی مشترکشون شروع شد،
همه ی اون از خودشون گفتن ها و درد دل کردن ها فراموش میشه.
انگار درد دل کردن واسه مشکلات زندگی مشترکشون رو به نوعی فاش کردن رازهایی میدونن که گفتنشون واسشون کسر شان ه. (منظورم دقیقا کسر شان نیست ولی هرچی گشتم کلمه ی مناسب رو پیدا نکردم.)

در آن واحد هم توانایی این رو دارم که بشینم یه گوشه و زانوی غم به بغل بگیرم و هم این که بادیگران ب
گو بخند کنم.



دوران عاشقی رو دیدم. و در طول مدتی که پای فیلم نشسته بودم داشتم فکر می کردم که پس خودِش چی؟ خودِ بیتا چی؟ که دلش چی؟ که مگه میشه باز آدم دلش به کسی اصلا یه لحظه هم حتی به احساس اون فکر نکرده بتونه خوش باشه؟ که اون دل بتونه باز هم بتپه؟ کسی که رفت و با یکی دیگه "عاشقی" کرد، نمیشه گفت اشتباه کرده. نمیشه گفت پاش لغزیده. نمیشه توجیه کرد که واسه هرکسی پیش میاد. فکر کردم به این که پس بیتا چی؟ باید به خاطر پسرش چشماش رو ببنده؟ باید به خاطر این که شوهرش دوسِش داره (و همزمان عاشق کس دیگه ایه) پا بذاره رو دلش و با یه قلبی که تو سینه ش سنگینی می کنه و نفسش رو بند میاره، تا آخر عمرش زندگی کنه؟ که مگه میشه یه بچه، تو خونه ای که عشق واقعی توش جریان نداره، بتونه خوب بزرگ بشه؟ که یعنی واقعا گاهی دیدن پدرش بهتر نیست تا این که تو این خونه ای که روی یه دل شکسته بنا شده زندگی بکنه؟ که چرا باید یه زن از همه چیزش چشم بپوشه. که مگه اون حق زندگی نداره؟ که چرا تو جامعه ی ما این قدر همه چیز به فکر مردهاست؟ چرا هیچ قانونی از احساس یه زن حمایت نمی کنه؟

 

 

اگه تو سکانس آخر، بیتا چشم هاش رو نمی بست، فکر کنم خوشحال تر بودم.

چرا باید همه چیز به نفع حمید باشه؟ که هر وقت دلش واسه یکی دیگه لرزید بره یه زندگی دیگه واسه خودش بسازه و وقتی دیگه دوست داشتنش تموم شد، برگرده به جایی که جا پاش محکمه ...

واقعا چرا آقایون ایرانی به خودشون این حق رو میدن که یه وقتی دلشون برای یکی دیگه بلرزه درحالی که هنوز به کسی که دوسش داره تعهد دارن، ولی حتی یه لحظه حتی توی حرف هم نمی تونن این حق رو به خانومشون بدن؟ حتی اگه بخوایم از لحاظ مذهبی هم بهش نگاه کنیم، فکر نکنم اسلام همچین چیزی رو گفته باشه.

بهش گفتم کره ی جنوبی رتبه ی اول طلاق رو داره تو دنیا. گفت حتما جامعه ش از زن ها حمایت می کنه. وقتی زنی دیگه شوهرش رو دوست نداره، به خاطر نیاز مالی یا طرفداری قانون از مرد توی اون زندگی نمی مونده.



چرا برای آدمی که هربار حرفی بهش می زنی نه تنها گوش نمی کنه، بلکه هربار هم دلت رو می شکونه و بغضت رو تو گلوت هی پر رنگ و پر رنگ تر می کنه دلسوزی می کنی؟ گیرم حتی اگه اون آدم نزدیک ترین کس هم بهت باشه ...

گاهی حالم، از همه ی آدم های دور و برم بهم می خوره.



 

یه سری از آدما هم هستن که سخت نگرفتن رو با خودشون رو راحت کردن اشتباه گرفتن!
این ها آدم هایی هستن که نه خودشون حوصله ی درست و با دقت انجام دادن کاری رو دارن
نه میذارن دیگری اون کار رو درست تر انجام بده
و اگه کسی بخواد به صورت خود خواسته اون کار رو با دقت بیشتر و ظرافت بیشتری انجام بده،
اون قدری دعوا راه میندازن که طرف رو از کرده ی خودش پشیمون می کنن.

در برخورد با این افراد از #صبر_ایوب مدد بگیرید و #نقس_عمیق بکشین و به کار درست خودتون ادامه بدین.