سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دوران عاشقی رو دیدم. و در طول مدتی که پای فیلم نشسته بودم داشتم فکر می کردم که پس خودِش چی؟ خودِ بیتا چی؟ که دلش چی؟ که مگه میشه باز آدم دلش به کسی اصلا یه لحظه هم حتی به احساس اون فکر نکرده بتونه خوش باشه؟ که اون دل بتونه باز هم بتپه؟ کسی که رفت و با یکی دیگه "عاشقی" کرد، نمیشه گفت اشتباه کرده. نمیشه گفت پاش لغزیده. نمیشه توجیه کرد که واسه هرکسی پیش میاد. فکر کردم به این که پس بیتا چی؟ باید به خاطر پسرش چشماش رو ببنده؟ باید به خاطر این که شوهرش دوسِش داره (و همزمان عاشق کس دیگه ایه) پا بذاره رو دلش و با یه قلبی که تو سینه ش سنگینی می کنه و نفسش رو بند میاره، تا آخر عمرش زندگی کنه؟ که مگه میشه یه بچه، تو خونه ای که عشق واقعی توش جریان نداره، بتونه خوب بزرگ بشه؟ که یعنی واقعا گاهی دیدن پدرش بهتر نیست تا این که تو این خونه ای که روی یه دل شکسته بنا شده زندگی بکنه؟ که چرا باید یه زن از همه چیزش چشم بپوشه. که مگه اون حق زندگی نداره؟ که چرا تو جامعه ی ما این قدر همه چیز به فکر مردهاست؟ چرا هیچ قانونی از احساس یه زن حمایت نمی کنه؟

 

 

اگه تو سکانس آخر، بیتا چشم هاش رو نمی بست، فکر کنم خوشحال تر بودم.

چرا باید همه چیز به نفع حمید باشه؟ که هر وقت دلش واسه یکی دیگه لرزید بره یه زندگی دیگه واسه خودش بسازه و وقتی دیگه دوست داشتنش تموم شد، برگرده به جایی که جا پاش محکمه ...

واقعا چرا آقایون ایرانی به خودشون این حق رو میدن که یه وقتی دلشون برای یکی دیگه بلرزه درحالی که هنوز به کسی که دوسش داره تعهد دارن، ولی حتی یه لحظه حتی توی حرف هم نمی تونن این حق رو به خانومشون بدن؟ حتی اگه بخوایم از لحاظ مذهبی هم بهش نگاه کنیم، فکر نکنم اسلام همچین چیزی رو گفته باشه.

بهش گفتم کره ی جنوبی رتبه ی اول طلاق رو داره تو دنیا. گفت حتما جامعه ش از زن ها حمایت می کنه. وقتی زنی دیگه شوهرش رو دوست نداره، به خاطر نیاز مالی یا طرفداری قانون از مرد توی اون زندگی نمی مونده.