بعد از این که توی سوپر مارکت جلد مجله ی آمریکایی رو دیدم که روش پرچم ایران با عنوان بزرگ "پشت پرده ای ایران" دیدم و برش داشتم و با چند تا ورق، دلم گرفت، فهمیدم که نمیشه دست روی دست گذاشت و توهین رو تحمل کرد. ولی دلم خون شد که نمیشه تحمل کرد ولی نمیشه کاری هم کرد. بیشتر صفحه ها راجع به ایران بود با تصویرهایی از فقر ...
دلم گرفته از این که می بینم قبلا افغانستان و پاکستان رو به خاطر وضعیت کشورشون مسخره می کردیم ولی الان وقتی با کشورهای اطرافمون مقایسه می کنم خودمون رو، با امارات، با ترکیه، می بینم باید بشینیم گریه کنیم واسه خودمون. گریه کنیم واسه خودمون که به فکر خودمون نیستیم.
باید بشینم گریه کنم. که خانوم های اطرافم یا وقتشون صرف دنبال کردن مد و آرایش میشه یا سر هر برنامه ای ،شب یلدا، عید نوروز، کلـــــــــــــی وقت میذارن واسه طرح دادن واسه ی تم سفرشون و کلی وقت میذارن واسه خرید هرکدوم از جزء های سفرشون. نمیگم بده، نمیگم نه. میگم فقط در حد تعادل.
چند وقت پیش داشتم راه میرفتم توی خیابون، دیدم همممه ی این آدما توی یه نگاه مثل همن. هیچ کس تو خیابون جوری نیس که برق بزنه! بعد فکر کردم به خیابون های ایران که توش هرکدوم از آدم ها مدت ها وقتشون رو در روز صرف تلاش واسه برق زدن می کنن.
می بینم کسی دنبال برق زدن نیست تو زندگی. هرکسی میخواد سرش رو بندازه پایین و زندگیش رو بکنه.
توی مراسم همه واسه هم دیگه آرزوی "دکتر" شدن بچه هاشون رو می کنن! "دکتر" دیگه به عنوان کسی که جون آدم ها رو نجات میده و درد رو درمون می کنه و آرامشه معنی پیدا نمی کنه. به عنوان کسی که "پول" داره معنی میده!
نمیشه فقط هرکی کار خودش رو درست انجام بده؟
کاش هرکسی هرکاری رو فقط به خاطر خودش انجام بده.
جدیدا حس می کنم نالیدن از وضعیت موجود واسه هرکسی شده به نوعی پز دادن!
برچسب بندی و موضوع بندی در برنامه س!