سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

چون شوم خاک رهش دامن بیفشاند ز من
ور بگویم دل مگردان رو بگرداند ز من
گر چو شمعش پیش میرم در غمم خندد چو صبح
ور برنجم خاطر نازک برنجاند ز من
عارض رنگین به هر کس می نماید همچو گل
ور بگویم بازپوشان بازپوشاند ز من
او به خونم تشنه و من بر لبش تا چون شود
کام بستانم از او یا داد بستاند ز من
چشم خود را گفتم آخر یک نظر سیرش ببین
گفت می خواهی مگر جوی خون راند ز من
گر چو فرهادم به تلخی جان برآید حیف نیست
بس حکایت های شیرین باز می ماند ز من
ختم کن حافظ که گر زین گونه خوانی درس عشق
خلق در هر گوشه ای افسانه ای خواند ز من
(حافظ)

 

اندر مزایای این شهر اینه که
حتی اگه الان که ساعت بیست دقیقه به یک شبه
وقتی از پنجره بیرونو نگاه می کنم
چراغای ماشین ها رو میبینم که دارن میرن و میان
حتی آدمای دوچرخه سوار رو هم می تونم ببینم که دارن رد میشن
حتی این موقع شب
این موقع که تاریکی و سکوت و تنهایی کل اتاقمو احاطه می کنه