قانون اینجا انگار دیدن و رفتن و گذشتنه .
این که یه سری آدما رو هرروز ببینی، باهاشون هم کلام بشی، و بعدش برای همیشه توی دنیا از دست بدیشون و
تنها چیزی که برات میمونه یه مشت خاطره ست و تصویرای درهم که توی ذهنت ته نشین و میشن و بعد یه مدتی، علی رغم میل باطنیت ، روز به روز مبهم و مبهم تر میشن و بعد یه مدت می بینی که انگار از کل یه آدم فقط میتونی چشمهاشو، یا صداشو، یا لب هاشو و یا حتی دست هاش رو به یاد بیاری.
قانون اینجا دیدن و رفتن و گذشتنه .
ینی لااقل واسه من که این طوره.
واسه منی که تا قبل از این به صورت جدی و با فرهنگی جز مال خودم سر و کار نداشتم این طوره لااقل .
این که هرروز ببینم و یه جاهایی خیلی خراب کنم و درس بگیرم و بگذرم .
بگذرم .
از همه چی بگذرم .
حتی از خودم هم
بگذرم !
توصیه می کنم لااقل بخش اول فصل اول کتاب چشم هایش بزرگ علوی رو بخونین .عنوان به خاطر اونه . با صدای آرمان سلطان زاده بشنوین که خیلی عالی تره !
The faces in the crowd may smile again